استکبار از جمله مفاهیم مهمی است که مورد مذمت قرآن کریم قرار گرفته است و آن کتاب آسمانی به مبارزۀ مسلمانان با آن دستور داده است.
در مباحث قرآنی ابعاد و سطوح مختلف استکبار مورد بررسی قرار گرفته است. این مهم نشاندهندۀ توجه قرآن کریم به تشریح ماهیت استکبار و مستکبران در راستای روشنگری و تبیین بصیرت دینی در همۀ اعصار میباشد.
در این نگاشته با توجه به اهمیت مفهوم استکبار در قرآن و تأکید فراوان آیات و روایات در منابع اسلامی در شناخت ماهیت استکبار، تلاش شده است تا با تبیین آیات مرتبط با استکبار مفهوم، انواع و اقسام آن مورد واکاوی قرار گیرد.
معنی استکبار
راغب در مفردات میگوید: كبر و تكبر و استكبار معانی نزدیك به هم دارد، سپس میافزاید: «استكبار» دو معنا دارد نخست اینكه انسان تلاش و كوشش كُند كه بزرگ شود و به اصطلاح شرایط لازم را برای بزرگی از هر نظر آماده كند؛ این استكباری است ممدوح. دیگر اینكه بزرگی را به خود ببندد بیآنكه شایستۀ آن باشد و این مذموم است و در قرآن مجید از آن مذمت شده؛ چنانكه درباره شیطان میخوانیم: «أَبَی واستْكْبَرَ؛ او از سجده كردن بر آدم إباء كرد و تكبر نمود».[1]
استکبار عبادی
قرآن کریم در آیاتی چند به استکبار عبادی یا استکبار مخلوق نسبت به خالق اشاره نموده است.
چنانکه در آیات 172-173 سورۀ نساء میفرماید: «لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَلا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً * فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَیعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَلا یجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیا وَلا نَصِیراً؛ هرگز مسیح از این استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد، و نه فرشتگان مقرب او [از این استنكاف داشتند]، و آنها كه از عبودیت و بندگی او استنكاف ورزند و تكبر كنند، به زودی همۀ آنها را به سوی خود محشور خواهد كرد [و در رستاخیز برمیانگیزد] * اما آنها كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود، و اما آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزیدند، مجازات دردناكی خواهد كرد و برای خود غیر از خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت».[2]
جمعی از مفسران در شأن نزول این آیه چنین روایت كرده اند كه طایفهای از مسیحیان نجران خدمت پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند و عرض كردند: چرا نسبت به پیشوای ما خورده میگیری؟ پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: من چه عیبی بر او گذاشتم؟ گفتند: تو میگویی او بندۀ خدا و پیامبر او بوده است! آیۀ فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
خداوند نخست با بیان دیگری مسئلۀ الوهیت مسیح علیه السلام را ابطال میكند و میگوید شما چگونه معتقد به الوهیت عیسی علیه السلام هستید درحالیكه: «لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَلَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ؛ نه مسیح استنكاف از عبودیت و بندگی پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند».[3]
و مسلم است كسی كه خود عبادتكننده است، معنی ندارد كه معبود باشد. مگر ممكن است كسی خود را عبادت كند؟ یا اینكه عابد و معبود و بنده و خدا یكی باشد؟!
سپس قرآن اضافه میكند: «وَمَنْ یسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً؛ كسانی كه از عبادت و بندگی پروردگار امتناع ورزند و این امتناع از تكبر و خودبینی سرچشمه بگیرد، خداوند همۀ آنها را در روز رستاخیز حاضر خواهد ساخت» و به هر كدام كیفر مناسب خواهد داد.
در اینجا باید به این نكته توجه داشت که استنكاف به معنی امتناع و انزجار از چیزی است و بنابراین مفهوم وسیعی دارد كه با ذكر جملۀ «اسْتَكْبَرُوا» به دنبال آن محدود میشود؛ زیرا امتناع از بندگی خدا گاهی سرچشمۀ آن جهل و نادانی است و گاهی به خاطر تكبّر و خودبینی و سركشی است گرچه هر دو كار خلافی است ولی دومی به مراتب بدتر است.[4]
هم چنین خداوند در ذیل آیۀ 60 سورۀ غافر، تهدید شدیدی نسبت به كسانی كه از دعا كردن ابا دارند، كرده و میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ؛ كسانی كه از عبادت من استكبار میورزند، به زودی با ذلت و خواری وارد دوزخ میشوند».[5]
در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه در جواب این سؤال كه كدام عبادت افضل است؟ فرمود: «مَا مِنْ شَیءٍ أَحَبَّ إِلَی اَللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ أَنْ یسْأَلَ وَیطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ وَمَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَی اَللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّنْ یسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یسْأَلُ مِمَّا عِنْدَهُ؛ چیزی نزد خدا افضل از این نیست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هیچكس مبغوض تر و منفورتر نزد خداوند از كسانی كه از عبادت او تكبر میورزند و از مواهب او تقاضا نمیكنند نیست»![6]
در یك تحلیل كوتاه میتوان به عمق مفاد این آیه رسید، زیرا دعا سبب میشود كه انسان خود را نیازمند او ببیند و در برابرش خضوع كند، و از مركب غرور و كبر كه سرچشمۀ انواع بدبختیها و مجادله در آیات اللَّه است فرود آید، و برای خود در برابر ذات پاك او موجودیتی قائل نشود.[7]
همچنین در آیات قرآن، در رابطه با استکبار ابلیس در عدم اطاعت از فرمان سجده بر آدم علیه السلام آمده است: وقتی خطاب به فرشتگان شد كه به آدم سجده كنید: «فَسَجَدَ الملائكةُ كُلِّهُم اجْمَعوُنَ الّا ابلیس؛ همه ملائكه سجده كردند الّا ابلیس».[8]
خطاب شده چرا سجده نكردی؟! وی قیاس كرده و گفت: «انَا خَیرُ مِنْه خَلَقْتَنی مِنْ نار وخَلَقْتَه مِنْ طِین؛ من بهتر از آدم هستم، خلق نمودی مرا از آتش و خلق كردی آدم را از گِل».[9]
مهم ترین نكتۀ تربیتی در داستان ابلیس و آفرینش آدم، همان سقوط وحشتناك ابلیس از آن مقام والا به خاطر كبر و غرور است! میدانیم ابلیس از فرشتگان نبود - همان گونه كه از آیه 50 سورۀ كهف استفاده میشود - و آنچنان ارتقاء مقام در سایۀ اطاعت فرمان خدا پیدا كرده بود، كه در صفوف فرشتگان قرار داشت. حتی بعضی میگویند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبۀ قاصعه در نهج البلاغه استفاده میشود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.
این استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكی است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتی استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسی از این گویا و تكاندهندهتر؟![10]
علی علیه السلام در خطبۀ قاصعه[11] از ابلیس به عنوان «عَدُوُّ اللَّهِ؛ دشمن خدا» و «إِمَامُ الْمتَعَصِّبِینَ، وَسَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِینَ؛ پیشوای متعصبان لجوج، و سرسلسلۀ مستكبران» نام برده و میگوید: «به همین جهت خداوند لباس عزّت را از اندام او بیرون كرد، و چادر مذلّت بر سر او افكند»، سپس اضافه میكند: «الَا تَرَوْنَ كَیفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ وَوَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیا مَدْحُوراً، وَاعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً؛ آیا نمیبینید چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و به خاطر برتری جوییش پست ساخت؟ در دنیا رانده شد و عذاب دردناك در سرای دیگر برای او فراهم ساخت».[12]
استکبار سیاسی
در باب استکبار سیاسی قرآن به فرعون اشاره كرده، میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ فرعون در زمین استکبار و برتریجویی كرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میكشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را [برای كنیزی و كامجویی] زنده نگه میداشت، او به یقین از تبهکاران بود».[13]
او برای تقویت كردن پایههای استكبار خود به چند جنایت بزرگ دست زد:
نخست: «وَجَعَلَ أَهْلَها شِیعاً؛ كوشید در میان مردم مصر تفرقه بیندازد».[14] همان سیاستی كه در طول تاریخ پایۀ اصلی حكومت مستكبران را تشكیل میداده است؛ چرا كه حكومت یك اقلیت ناچیز بر یك اكثریت بزرگ جز با برنامۀ «تفرقه بینداز و حكومت كن» امكانپذیر نیست! آنها همیشه از «توحید كلمه» و «كلمه توحید» وحشت داشته و دارند؛ آنها از پیوستگی صفوف مردم به شدت میترسند، و به همین دلیل حكومت طبقاتی تنها راه حفظ آنان است؛ همان كاری كه فرعون و فراعنه در هر عصر و زمان كرده و میكنند.
فرعون مخصوصاً مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسیم كرد: «قبطیان» كه بومیان آن سرزمین بودند، و تمام وسائل رفاهی و كاخها و ثروتها و پستهای حكومت در اختیار آنان بود.
و «سبطیان» یعنی مهاجران بنی اسرائیل كه به صورت بردگان و غلامان و كنیزان در چنگال آنها گرفتار بودند. فقر و محرومیت، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و سخت ترین كارها بر دوش آنها بود، بیآنكه بهرهای داشته باشند. تعبیر به اهل درباره هر دو گروه به خاطر آن است كه بنی اسرائیل مدتها ساكن آن سرزمین بودند و به راستی اهل آن شده بودند.
هنگامی كه میشنویم بعضی از فراعنه مصر برای ساختن یك قبر برای خود - هرم معروف «خوفو» كه در نزدیكی پایتخت مصر قاهره قرار دارد - یكصد هزار برده را در طول بیست سال به كار میگیرد و هزاران نفر از آنها را در این ماجرا به ضرب شلاق یا از فشار كار به قتل میرسانند، باید حدیث مفصل را از این مجمل بخوانیم![15]
دومین جنایت او استضعاف گروهی از مردم آن سرزمین بود. قرآن میگوید: «یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُمْ؛ آن چنان این گروه را به ضعف و ناتوانی كشانید كه پسران آنها را سر میبرید و زنان آنها را برای خدمت زنده نگه میداشت».[16]
گفتنی است نقطه مقابل استكبار، «استضعاف» است كه به معنای «طلب كردن ضعف و ناتوانی» است. منتها چون این ماده غالباً در قرآن مجید به صورت «فعل مجهول» یا «اسم مفعول» به كار رفته به معنای ضعفی است كه از سوی مستكبران بر گروهی تحمیل میشود، و آنها را به ناتوانی میكشانند. البتّه گاهی به صورت فعل معلوم درباره مثل فرعون كه بنیاسرائیل را به ضعف و ناتوانی و بردگی كشانده بود به كار رفته است.[17]
این نكته نیز قابل توجه است كه «مستضعف» در قرآن مجید به دو معنا به كار رفته است: نخست افراد مظلومی كه به ناحق تحت ستم قرار گرفته اند و مورد الطاف الهی هستند، چنانكه درباره ستمدیدگان بنی اسرائیل میفرماید: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الارْضِ وَنَجْعَلَهُمْ ائِمَّةَ وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثینَ؛ ما اراده كرده ایم بر مستضعفان در زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حكومت قرار دهیم».[18]
معنای دوّمی كه غالباً در قرآن مجید در آن استعمال شده كسانی هستند كه بر اثر جهل و نادانی و تقلید و تعصب به ناتوانی فكری كشیده شده اند، و چشم و گوش بسته دنبال سران ظالم و رهبران گمراه حركت میكنند. همینها در روز قیامت همچون مستكبران عذاب مضاعف دارند؛ عذابی به خاطر گمراهی شان و عذابی به خاطر آنکه تنور مستكبران را داغ كردند و پایههای حكومت جبّار آنها را محكم نمودند.[19]
در مورد حكومت استبدادی فرعون باید گفت او تمام سرزمین مصررا ملك شخصی خود میدانست و رودها و نهرهای عظیم آن را متعلق به خود میپنداشت و میگفت: «یا قَوْمِ لَلَی لی مُلْكُ مِصْرِ وَ هذِهِ الانْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی افَلا تُبْصِرُونَ؛ای قوم من! آیا ملك و حكومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها زیر فرمان جریان ندارد؟ آیا نمیبینید؟».[20]
او حتی به حكومت خودكامه بر مردم قانع نبود، انتظار داشت همگی او را بپرستند، و غیر او را پرستش نكنند! از این رو به موسی گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ لِلهاً غَیری لَاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونینَ؛ اگر معبودی غیر من انتخاب كنی تو را به زندان میافكنم!».[21]
او حتی عقیده داشت كه اگر كسی در مقام تحقیق بر آید و از مدعی نبوت معجزاتی ببیند و به صداق و راستی او یقین پیدا كند، حق ندارد بدون اذن و اجازه فرعون ایمان بیاورد! به همین دلیل ساحران فرعونی را كه بعد از مشاهده دلائل روشن به موسی علیه السلام ایمان آوردند، سخت نكوهش كرد و گفت: «قالَ فِرْعَوْنِ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ انْ آذَنَ لَكُمْ؛ آیا به او ایمان آوردید پیش از آن كه من به شما اجزا دهم!».[22]
طبیعی است افراد برتری جو و خودپرست تنها حافظ منافع خویشند، و هرگز حفظ منافع شخصی با حفظ منافع جامعه كه نیاز به عدالت و فداكاری و ایثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنابراین هرچه باشد نتیجه اش فساد است در همه ابعاد زندگی.[23]
تنها فرعون نبود كه برای اسارت بنی اسرائیل مردان آنها را میكشت، و زنانشان را برای خدمت كاری زنده نگه میداشت، بلكه در طول تاریخ همه جبّاران چنین بودند و با هر وسیله نیروهای فعّال را از كار میانداختند.
آنجا كه نمیتوانستند مردان را بكشند، مردانگی را میكشتند، تا بتوانند با خیالی آسوده به حكومت خودكامه خویش ادامه دهند. امّا پیامبران الهی مخصوصاً پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سعی داشتند نیروهای خفته جوانان را بیدار و آزاد سازند، و حتی به زنان درس مردانگی بیاموزند، و آنها را در صف مردان، در برابر مستكبران قرار دهند.[24]
استکبار اقتصادی
در باب «استکبار اقتصادی» آیات قرآن کریم سخن از مردی ثروتمند و سركش به نام قارون به میان میآورد، قارونی كه مظهر ثروت آمیخته با كبر و غرور و طغیان بود.[25]
قرآن مجید میگوید: «انَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَومِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِم؛ قارون از قوم موسی علیه السلام بود، ولی بر آنها ستم كرد».[26]
علت این بغی و ظلم آن بود كه ثروت سرشاری به دست آورده بود، و چون ظرفیت كافی و ایمان قوی نداشت، این ثروت فراوان او را فریب داد و به انحراف و استكبار كشانید.[27] به نحوی که راضی نبود كسی از ثروت او بهرهای ببرد و هم به خاطر نمایش ثروت و به رخ كشیدن آن و هم به خاطر مخالفت شدید با حضرت موسی علیه السلام و همكاری با فرعونیان، هنگامی كه حضرت موسی علیه السلام از او طلب زكات كرده بود.
اصولًا ثروتمندان دنیاپرست، علاقه دارند كه قدرتهای اجتماعی بیشتری در اختیار بگیرند، كه این علاقه گاهی به خاطر فزون طلبی است و گاهی به دلیل ترسی است كه از قدرتهای سیاسی و اجتماعی دیگر دارند، كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسیب بیند. به همین دلیل همیشه با پیامبران كه مردم را زیر چتر حكومت الهی قرار میدادند، به مخالفت بر میخاستند.
قرآن در ادامه آیه در مورد ثروت «قارون» میفرماید: «و آتَینَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا انَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالعُصْبَةِ اولِی الْقُوَّةِ؛ آن قدر گنج به او دادیم كه حمل كلیدهای صندوقهای [جواهرات و درهم و دینار و اشیا قیمتی] او برای یك گروه زورمند، مشكل بود».[28]
«قارون» از وضع خود بسیار اظهار شادمانی میكرد و همواره به عیش و نوش مشغول بود و غم بینوایان و رنج محرومان را هرگز احساس نمیكرد؛ حتّی هنگامی كه [عاقلان مؤمن] قومش به او گفتند: «لاتَفْرَحْ انَّ اللّه لایحِبُّ الْفَرِحینَ * وَابْتَغِ فی مَا آتَاكَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لاتَنْسَ نَصیبَكَ مِنَ الدُّنیا و احْسِن كَمَا احْسَنَ اللّهُ الیكَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فی الارضِ انَّ اللّهَ لایحِبُّ المُفْسِدینَ؛ این همه شادی [مغرورانه] مكن كه خداوند، شادی كنندگان [مغرور] را دوست نمیدارد و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنیا فراموش منما [كه این امانت، بیش از چند روزی دست تو نخواهد بود] و همان گونه كه خدا به تو نیكی كرده، تو نیز به بندگان او نیكی كن و ثروت عظیم خود را وسیله فساد در زمین قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد».[29]
این دستورات پنج گانه و اندرزهای ناصحانه و مشفقانه، نه تنها در دل سیاه «قارون» اثر نكرد، بلكه بر طغیان او افزود تا آنجا كه به صراحت، توحید افعالی خداوند را انكار كرد و[30] با همان حالت غرور و تكبری كه از ثروت بیحسابش ناشی میشد، گفت: «إِنَّما اوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِنْدِی؛ من این ثروت را به وسیله علم و دانش خودم به دست آورده ام»![31]
قرآن مجید در آیات دیگر، به یكی دیگر از رذایل اخلاقی «قارون» كه تقریباً به صورت یك جنون عمومی در همه ثروت مندان مغرور و از خدا بیخبر درآمده است، میپردازد و میگوید: «او در مقابل چشم قوم خود [در برابر دیدگان محرومان و بینوایان] به نمایش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در این نمایش جنون آمیز غیر انسانی به كار گرفت. اسبهای گران قیمت، با زینهای طلایی و كنیزان زیبا و غرق در انواع زینت آلات و جواهرات و سایر اموال و دارایی اش را كه بسیار فریبنده بود، به نمایش گذاشت و به جای اینكه به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد، و مرهمی بر جراحتهای قلب بینوایان بگذارد، با عناد و مخالفت با آگاهان قومش، نمك بر زخم قلب فقرا میپاشید و با نمایش ثروتش همه را در حیرت فرو میبرد.[32]
هنگامی كه طغیان او فزونی گرفت، خداوند بیش از آن، به او مهلت نداد و با ایجاد زلزلهای - تنها در محل كاخ قارون - او را به همراه تمام ثروتش دركام زمین فرو برد و با حركت دیگر شكاف را بست و بدین سان سرنوشت او درس عبرتی برای همه انسانها در طول تاریخ گشت.[33]
استکبار علمی
خداوند در آیات مختلف؛[34] سرچشمۀ اصلی انحراف و بدبختی گروه كثیری از مردم را كبر و غرور معرفی میكند. تكبری كه گاه از داشتن امكانات مالی، و یا كثرت نفرات و نیروی نظامی سرچشمه میگیرد و گاه از داشتن مختصر معلوماتی كه آن را فراوان میپندارند. نمونۀ زندۀ آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پیروزیهای علمی و صنعتی در جوامع پیشرفتۀ مادی با چشم میبینیم. زیرا میدانیم كه یكی از عوامل مؤثر در نفی مذهب و روی آوردن به مكتبهای الحادی، همین غرور علمی است كه در قرون اخیر برای جمعی از دانشمندان علوم طبیعی پیدا شده است. آنها با كشف اسراری از طبیعت و دست یافتن به روزنههایی از علم، آن چنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چیزی در این عالم جز آن چه آنها میدانند وجود ندارد و چون خدا را در آزمایشگاههای خود زاییدۀ جهل یا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسیدن دوران شكوفایی علم، دیگر نیازی به این مسائل نیست![35]
نمونۀ این نوع استکبار در تاریخ «بلعم باعورا» دانشمند دنیا پرست و منحرف است؛ عالم و دانشمندی كه نخست در مسیر حق بود، آن چنان كه هیچ كس فكر نمیكرد روزی منحرف شود. اما سرانجام دنیا پرستی و پیروی از هوای نفس چنان به سقوطش كشانید كه در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.[36]
خداوند متعال در آیات 175 و 176سوره اعراف میفرماید: «وَاتلُ عَلَیهِمْ نَبَا الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ * وَلَوْ شَئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اخْلَدَ الی الْارْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ انْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ اوْ تَتْرُكُهُ یلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ؛ بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آیات خود را به او دادیم، ولی [سرانجام] خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد، و اگر میخواستیم [مقام] او را با این آیات [و علوم و دانش ها] بالا میبردیم، [امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كردیم] و او به پستی گرایید، و از هوای نفس خود پیروی كرد، مَثَل او هم چون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنی، دهانش را باز كرده، زبانش را بیرون میآورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین كار را میكند؛ [گویی چنان تشنه دنیاپرستی است، كه هرگز سیراب نمیشود]، این مَثَل گروهی است كه آیات ما را تكذیب كردند، این داستآنها را [برای آنها] بازگو كن، شاید بیندیشند [و بیدار شوند]».
مشهور مفسّران بر این عقیده اند كه منظور از عالم و دانشمندی كه در این آیه از او سخن به میان رفته منظور «بلعم باعورا» است.[37] كه در عصر موسی علیه السلام زندگی میكرد و از دانشمندان و علمای مشهور بنیاسرائیل محسوب میشد و حتی موسی علیه السلام از وجود او به عنوان یك مبلّغ نیرومند استفاده میكرد.
كار آن مرد در این راه آن قدر بالا گرفت كه دعایش در پیشگاه خدا به اجابت میرسید، ولی بر اثر تمایل به فرعون و وعده و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسی علیه السلام قرار گرفت.[38]
اصولاً كمتر خطری در جوامع انسانی به اندازۀ خطر دانشمندانی است كه علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار میدهند، و بر اثر هوی پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده همۀ سرمایههای فكری خود را در اختیار طاغوتها میگذارند، و آنها نیز برای تحمیق مردم عوام از وجود این گونه افراد حداكثر سوء استفاده را میكنند. این موضوع به زمان موسی علیه السلام یا سایر پیامبران اختصاص نداشته و بعد از عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و تا امروز نیز ادامه دارد. «بلعم باعوراها» در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزۀ حسد، علم و دانش و نفوذ اجتماعی خود را در اختیار گروههای منافق و دشمنان حق، و فراعنه و بنی امیهها و بنی عباسها و طاغوتها قرار میدهند.
این گروه از دانشمندان نشانههایی دارند كه در آیات فوق بیان شده و به وسیلۀ آن میتوان آنها را شناخت. آنها هوی پرستانی هستند كه خدای خود را فراموش كرده اند. آنها همتهای پَستی دارند كه به جای توجه به شخصیت برتر و مقام والا در پیشگاه خدا و خلق خدا، به پستی میگرایند و به خاطر همین دون همتی همه چیز خود را از دست میدهند. آنها تحت وسوسههای شدید شیطان قرار دارند و به آسانی قابل خرید و فروش اند. آنها همانند سگهای بیماری هستند كه هرگز سیراب نمیشوند و به همین دلیل مسیر حق را رها كرده، در بیراههها سرگردان میشوند و آنها پیشوای گمراهان اند. باید این گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود.
دو آیۀ بعد[39] در واقع یك نتیجۀ كلی و عمومی از سرگذشت «بلعم» و علمای دنیا پرست گرفته، نخست میگوید: «سَاءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا یظْلِمُونَ؛ چه بد مَثَلی دارند كسانی كه آیات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتی در انتظار آنهاست، ولی آنها به ما ظلم و ستم نمیكردند، بلكه بر خویشتن ستم روا میداشتند».
چه ستمی از این بالاتر كه سرمایههای معنوی علوم و دانشهای خویش را كه میتواند باعث سربلندی خود آنها و جامعه هایشان شود، در اختیار صاحبان «زر» و «زور» میگذارند و به بهای ناچیزی میفروشند و سرانجام خود و جامعهای را به سقوط میكشانند.
اما به هوش باشید كه رهایی از این گونه لغزشها و دامهای شیطانی، بدون توفیق و هدایت الهی ممكن نیست و دام بسیار سختی است، مگر یار شود لطف خدا: «مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی؛ آن كس را كه خدا هدایت كند و توفیق را رفیق راهش سازد، هدایت یافتۀ واقعی اوست».[40]
سخن آخر: (استکبار رسانهای)
از جمله مصادیق استکبار رسانهای و تبلیغات مسموم میتوان به داستان سامری اشاره کرد. همان مرد جاه طلب و خودخواهی كه از غیبت موسی علیه السلام كه برای چهل روز به كوه طور رفته بود، استفاده كرد و زر و زیور آلات بنی اسرائیل را جمع آوری نمود، و از آن بتی ساخت، به شكل گوساله! كه گویا آن را به شكل مخصوصی در مسیر باد قرار میداد و صدایی شبیه صدای گوساله از آن بر میخاست.
خداوند به موسی فرمود: «قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِی؛ ما قوم تو را بعد از تو آزمایش كردیم و سامری آنها را گمراه ساخت».[41]
به هر حال منحرف ساختن یك گروه عظیم - یعنی اكثریت بنی اسرائیل كه طبق نقل بعضی از مفسّران ششصد هزار نفر بودند - از مسیر توحید خالص به شرك و كفر و بت پرستی خالص، مطلب سادهای نیست. قراینی كه در آیات مربوط به این ماجرا در سوره طه و سورههای دیگر قرآن، و در تواریخ و تفاسیر آمده، نشان میدهد كه او از تبلیغات خاصی برای دزدیدن افكار مردم و شستشوی مغزی آنان استفاده كرد. به گونهای كه حجابی بر عقل جمعیت افتاد و آنها كمكم باور كردند این گوساله خدای موسی است!
جالب اینكه در آیه شریفۀ قرآن میخوانیم كه این سخن را تنها سامری نگفت، بلكه بنیاسرائیل نیز با او هم صدا شدند كه این خدای بنی اسرائیل و موسی است: «فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسی؛ گفتند: این خدای شما، و خدای موسی است».[42]
تعبیر به «قالوا» گواه بر این مطلب است و دلیل روشنی بر تأثیر تبلیغات سامری است.
از جمله مصادیق استکبار سانه ای، میتوان به نمایش ثروت قارون در برابر بنیاسرائیل اشاره نمود. صحنه مزبور و تبلیغات هماهنگ با آن چنان بود كه عقل گروه عظیمی از بنی اسرائیل را دزدید، و پرده بر روح و فكر آنها افكند؛ آن چنان كه او را «ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ؛ بهره مند بزرگ» و خوشبخت و سعادتمند پنداشتند، و آرزو كردندای كاش جای او بودند.[43]
در داستان حضرت موسی علیه السلام و ساحران فرعون نیز ساحران وسائل تبلیغاتی گستردهای برای تحت تأثیر قرار دادن مردم فراهم ساخته بودند و در عمل نیز عقل و فكر مردم را دزدیدند و به این ترتیب حجابی بر عقل و حس آنها افكندند تا قدرت شناخت واقعیتها را از دست بدهند.[44]
در مجموع ابعاد گسترده استکبار سانهای و سلطۀ تبلیغاتی در پرده پوشی بر حقایق در عصر و زمان ما واضح تر از آن است كه نیاز به بحث و گفتگو داشته باشد و در گذشته نیز چندان مخفی نبوده است.
جبارانی كه میخواستند خود و حكومت خود را بر مردم تحمیل كنند به انواع وسائل تبلیغاتی برای شستشوی مغزی مردم دست میزدند؛ از مكتب خانههای قدیم گرفته، تا محراب و منبر، و از داستانهایی كه افسانه سرایان در قهوه خانهها میگفتند گرفته تا كتابهای علمی!
خلاصه از تحریف تاریخ، و اشعار شعرای ثناخوان و مداح، و مراكز مورد تقدیس و احترام مردم، و از ساختن افسانههای دروغین و كرامتها و ارزشهای غیر واقعی، و از هر وسیلهای دیگر برای نیل به مقصد خود بهره گیری میكردند؛ گاه دیوی را با موج عظیمی از تبلیغات به صورت فرشته نشان میدادند و شیطانی را به لباس انسان برگزیدهای در میآوردند.
به هر حال شك نیست كه برای تقویت پایههای شناخت یك جامعه، و سالم سازی مسیر معرفت آنها، باید این حجابها دریده شود. باید وسائل گسترده تبلیغاتی به جای مردم فكر نكنند، و در عوض آنها تصمیم نگیرند، بلكه كارشان آگاهی بیشتر دادن، و آماده سازی برای تصمیمگیری صحیح باشد و بس.
تبلیغات هرگز نباید بر افكار مردم پرده بیفكند، بلكه باید پردههای جهل و تعصب و كوته بینی و تقلید كوركورانه و مانند آن را بدرد. این است برنامه مترقی وسائل ارتباط جمعی در یك جامعه رشد و نمونه، و متأسفانه در دنیای امروز چنین جوامعی بسیار كم است.[45]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. پیام قرآن
2. تفسیر نمونه
[1] سورۀ بقره، آیۀ34؛ (پیام قرآن، ج1، ص382).
[2] سورۀ نساء، آیات 172-173.
[3] همان، آیۀ 172.
[4] تفسیر نمونه، ج4، ص232.
[5] «داخر» از ماده «دخور» به معنی ذلت و خواری است، این ذلت و خواری كیفر آن تكبر و خود برتربینی میباشد؛ (تفسیر نمونه، ج20، ص147).
[6] مكارم الأخلاق (ط - قم)، ص268.
[7] تفسیر نمونه، ج20، ص149.
[8] سوره حجر، آیه 30.
[9] سوره اعراف، آیه 12؛ (اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (شرح خطبه متقین)، ج1، ص136).
[10] تفسیر نمونه، ج11، ص76.
[11] نهج البلاغه، خطبۀ 192.
[12] تفسیر نمونه، ج11، ص76.
[13] سورۀ قصص، آیه 4.
[14] همان.
[15] تفسیر نمونه، ج16، ص12.
[16] سورۀ قصص، آیۀ 4؛ (تفسیر نمونه، ج۱۶، ص۱۲).
[17] پیام قرآن، ج1، ص382.
[18] سورۀ قصص، آیۀ 5.
[19] پیام قرآن، ج1، ص382.
[20] سوره زخرف، آیه 51.
[21] سورۀ شعرا، آیه 29.
[22] سورۀ اعراف، آیه 123؛ (پیام قرآن، ج10، ص28).
[23] تفسیر نمونه، ج16، ص14.
[24] همان، ص21.
[25] همان، ص۱۵۲،
[26] سورۀ قصص،آیۀ 76.
[27] تفسیر نمونه، ج ۱۶، ص۱۵۲.
[28] سورۀ قصص، آیۀ 76.
[29] همان، آیات 76-77.
[30] اخلاق در قرآن، ج2، ص360.
[31] سورۀ قصص، آیۀ 78.
[32] ر.ک: سورۀ قصص، آیۀ 79.
[33] اخلاق در قرآن، ج2، ص360.
[34] ر.ک: سورۀ غافر، آیات ۸۲-۸۵.
[35] تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ج۱، ص۵۱،
[36] همان، ص۷۶.
[37] مثالهای زیبای قرآن، ج1، ص224.
[38] گفتار معصومین(ع)، ج1، ص193.
[39] سورۀ اعراف، آیات 177-178.
[40] سوره اعراف، آیه 178؛ (برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص113).
[41] سوره طه، آیۀ 85.
[42] همان، آیۀ 88.
[43] سورۀ قصص، آیۀ 79.
[44] ر.ک: سورۀ اعراف، آیۀ 116.
[45] پیام قرآن، ج1، ص401.









