در جستجوى گمشده اصلى باش!

هر کس به قلب خويش بنگرد مى بيند گمشده اى دارد که به دنبال آن است و چون تحليل درستى درباره گمشده خود ندارد در همه چيز و در همه جا آن را جستجو مى کند.


گاه چنين مى پندارد گمشده اصلى او مال و ثروت است که اگر آن را در آغوش بگيرد از خوشبخت ترين مردم روزگار است; ولى هنگامى که به ثروت عظيمى دست مى يابد به زودى متوجّه مى شود چشم هاى وحشت زده طمّاعان، زبان هاى چرب متملّقان، دام هاى سخت سارقان، و زخم زبان هاى حاسدان در کمين اوست و گاه حفظ کردن و هزينه نمودن آن، از به دست آوردنش سخت تر و اضطراب و نگرانى حاصل از آن بيشتر است!


تازه مى فهمد راه را خطا پيموده و گمشده او اينها نيست!


گاه چنين فکر مى کند که اگر همسرى صاحب جمال و داراى ثروت و مال نصيب او گردد کمبودى در خوشبختى ندارد; ولى هرگاه به آن مى رسد و حجم خطرات و مشکلات نگهدارى چنين همسرى و تحمّل توقّعات بالا و خواسته هاى فوق العاده او را در نظر مى گيرد مى بيند آنچه قبلاً فکر مى کرد رؤيايى بيش نبوده است!


شهرت و مقام، دورنمايش از همه اينها دل انگيزتر و پندار خوشبختى در کنار آن خيال انگيزتر است، در حالى که مشکلات و دردسرها و مسؤوليّت هاى الهى و انسانى ناشى از آن از همه بيشتر مى باشد.


روحانى بسيار باصفا مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى در اوج عظمتِ مرجعيّت على الاطلاق در جهان تشيّع و قدرت بلامنازع در روحانيّت عصر خود، هنگامى که مشکلات شهرت و مقام را ديد سخنى به اين مضمون فرمود: «اگر کسى نه براى خدا، بلکه براى هواى نفس در صدد کسب موقعيّت و مقامى چون موقعيّت من برآيد در کم عقلى او شک نکنيد»!


آرى همه اين امور سرابى بيش نيست که وقتى انسان به آن مى رسد نه تنها عطش درونش را فرو نمى نشاند بلکه در بيابان زندگى تشنه تر مى گردد و به فرموده قرآن مجيد «کَسَراب بِقيعَة يَحْسَبُهُ الَظْمآنُ ماءً حَتّى اِذا جائَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً...»(1)


آيا ممکن است در حکمت آفرينش، انسان داراى چنين احساسى باشد و گمشده او در هيچ جا پيدا نشود؟ بى شک عطش بدون وجود آب، در حکمت پروردگار غيرممکن است همان گونه که وجود آب بدون تشنه کام، بى معنى است!


آرى! انسان هوشيار کم کم مى فهمد که گمشده او، که در به در دنبال آن مى گردد و آن را نمى يابد هميشه با او بوده است و تمام وجودش را فرا گرفته، و از رگ گردنش به او نزديکتر است و او توجّه نداشته: «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»(2) و به گفته حافظ:


سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد


آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مى کرد!


گوهرى کز صدف کون و مکان بيرون بود


طلب از گمشدگان لب دريا مى کرد!


 


يا به گفته سعدى:


اين سخن با که توان گفت که دوست


در کنار من و من مهجورم!


 


آرى گمشده انسان همه جا و هميشه و در هر زمان با اوست; ولى حجاب ها، رخصت رؤيت را نمى دهد، گرفتارى انسان در چنگال طبيعت مانع ورود او در کوى حقيقت است.


 


تو کز سراى طبيعت نمى روى بيرون


کجا به کوى حقيقت گذر توانى کرد؟!


 


آرى اى عزيز! گمشده تو نزد توست، بکوش حجاب ها را کنار بزن تا جمال دل آرايش را ببينى، و روح و جانت از او سيراب شود، آرامش و سکينه واقعى را با تمام وجودت احساس کنى، و جنود آسمان و زمين را در اختيار خود ببينى! گمشده واقعى تو همان وجودى است که تمام عالم هستى پرتوى از وجود اوست:


«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّکينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ لِيَزْدادُوا ايمانَاً مَعَ ايمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَليماً حَکيماً»(3).


 


 


1. نور / 39.


2. ق / 16.


3. فتح / 4.