عالم پس از مرگ / «رستاخیز» در تجلیگاه فطرت
حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، مرداد 1353، سال پانزدهم، شماره 8.
عالم پس از مرگ / «رستاخیز» در تجلیگاه فطرت
_ اگر برای فنا آفریده شدهایم غریزه «عشق به بقا» چه مفهومی دارد؟
_ اگر «رستاخیز» فطری نیست چرا این عقیده در طول تاریخ، از بشر جدا نشده؟
_ این باورکردنی نیست که در درون جان ما محکمهای باشد و در این عالم بزرگ حساب و کتابی مطلقا نباشد!
بحثهای مقدماتی درباره «رستاخیز» به پایان رسید. اکنون موقع آن است که به اصطلاح وارد ذیالمقدمه شویم و دلایل اثبات چنان عالمی را با مشخصات و ویژگیهایش - تا آنجا که برای ما که در چهاردیوار زندگی این دنیا محبوسیم قابل درک است - بررسی نمائیم.
«فطرت» نخستین رهنمون راه
پیش از هر چیز راه را «میان بر» کرده و سری به قلبمان -نه این تلمبه خودکار بلکه اعماق روح و جانمان که آن را قلب می نامیم- می زنیم، و به ندائی که از درون آن برمیخیزد گوش فرامیدهیم. آیا در آنجا زمزمهای از زندگی پس از مرگ هست؟ اصولا این مسأله در محفل قلبها آیا مطرح است یا نه؟
راستی چرا ما نخست به اینجا سرزدیم؟ چرا ندارد ... زیرا حوادث جهان بزرگ قبلا در اینجا ظاهر می شوند. برای توضیح بیشتر: همانطور که روح ما از دو دستگاه «خودآگاه» و «ناخودآگاه» تشکیل یافته، قوانین جهان بزرگ هم در دو رشته تنظیم شده اند، قوانین آفرینش (تکوین) و قوانین قراردادی (تشريع) که گویا در جهان هستی اولی «ناخودآگاه» روح جهان را تشکیل می دهد و دومی «خودآگاه» آن را. قوانین آفرینش بدون اراده و تصمیم و توجه ما، راه خود را گرفته به پیش می روند، و همانند ناخودآگاه وجود انسان گوششان بدهکار خواست و اراده ما نیست، اما قوانین تشریعی و آنچه با تعلیم و تربیت و آزادی سروکار دارد مثل دستگاه خودآگاه وجود ما بسته به خواست و اراده ماست. بدون تردید هر قانونی که به عنوان یک قانون آسمانی به پیامبری اعلام شده، قبلا در آفرینش، ریشهای داشته و در مجلس آفرینش به تصویب رسیده است. این دو دستگاه در حقیقت «تار» و «پود» بافت هستی را تشکیل می دهند. آيا تار و پود یک پارچه می تواند باهم تضاد داشته باشد؟ مسلماً نه؟ والا پارچهای نخواهیم داشت بلکه باید الزاما مکمل یکدیگر بوده باشند تا پارچهء کاملا زیبائی به وجود آید.
في المثل وجود ما در این جهان بدون علم و دانائی کالبد بی روح و بی ارزشی است، به همین دلیل تار و پود جهان هستی دست به دست هم دادهاند تا ما را به دنبال علم و دانش بفرستند. نخست عشق سوزانی در درون جان ما ریخته که لحظهای از «گاهواره» تا «گور» از ما جدا نمی شود، گاهی به مطالعه کهکشانها، زمانی به آنچه در کره مریخ می گذرد، روزی به آنچه در سلولهای تن ما وجود دارد، زمانی به اسرار اعماق اقیانوسها و جنگلها، خلاصه این محرک ناخودآگاه لحظهای از سر ما دست بردار نیست. جالب اینکه در تعليمات مذهبی (دستگاه خودآگاه آفرينش) نیز دستوری درست همانند آن می بینیم که: «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ»؛ (ز گهواره تا گور دانش بجوی) درست همان ندای آفرینش و فطرت. بنابراین نه تنها اصل «توحید» بلکه تمام اصول و فروع تعليمات انبیا ریشهای در فطرت و نهاد آدمی دارد و دستورهای پیامبران در تمام زمینه ها، پرورش دهنده فطرت و مکمل آن است. از اینجا یک نتیجه مهم می گیریم که اگر در درون فطرت خود علاقه به چیزی یافتیم باید بدانیم آن چیز حتما وجود خارجی دارد.
* * *
حالا برگردیم و ریشه های رستاخیز را در وجود خودمان جستجو کنیم؛
1. عشق به بقاء:
اگر انسان راستی برای فنا و نیستی آفریده شده بود باید عاشق فنا باشد، و از مرگ ولو مرگ به موقع و در سنین بالا لذت ببرد؛ درحالی که می بینیم قیافه مرگ (به معنی نیستی) در هیچ زمانی برای او خوشآیند نبوده و نیست. نه تنها خوش آیند نیست بلکه با تمام وجود خود عاشق بقاء و هستی است، و این عشق و علاقه شدید از خلال همه کارهای او نمایان است. کوشش برای زنده نگه داشتن نام و فکر و ذکر خود، تهیه اهرام چند هزار ساله مصر، و مقابر جاویدان، مومیائی کردن بدنهای مردگان با آن مخارج هنگفت، حتی علاقه به حیات فرزند که دنباله حيات او است و... همه نشانه این عشق غریزی به بقاء است. دویدن دنبال عمر طولانی، اکسیر جوانی و آب حیات هرکدام نشانهای از این واقعیت است. اگر ما برای «فنا» آفریده شده ایم، این علاقه به «بقا» چه مفهومی دارد؟ و در حقیقت یک علاقه مزاحم و یا لااقل بیهوده و بی مصرف است. در سخنی که از آزادمرد جهان علی(علیه السلام) نقل شده این حقیقت در جمله کوتاهی تجلی کرده است: «وَاعْلَمُوا أنَّكُم خُلِقْتُم لِلْبَقاءِ لاَ لِلْفَناءِ»؛ (شما برای بقا آفریده شدهاید نه برای فنا) و نشانههای آن در وجود شما به چشم می خورد.
2. رستاخیز در میان اقوام پیشین:
تاریخ بشر همانطور که گواه وجود مذهب در میان انسانها از قدیمیترین ایام است گواه بر اعتقاد راسخ او به زندگی بعد از مرگ نیز می باشد. آثاری که از انسانهای پیش از تاریخ نیز در دست ماست مخصوصا طرز ساختن قبور اموات، و چگونگی دفن مردگان گواه بر این است که آنها مرگ را نقطه پایان زندگی نمی دانستند. در کتاب جامعه شناسی «کینگ» صفحه 192 می خوانیم: «امروز در سرتاسر جهان نه تنها مذهب وجود دارد بلکه تحقیقات دقيق نشان می دهد که طوایف نخستین بشر نیز دارای نوعی مذهب بوده اند. چنانکه اسلاف انسان امروزی (نیندارتالها) نیز دارای قسمی از مذهب بودهاند؛ زیرا مرده های خودشان را به وضع مخصوصی به خاک می سپردند و برخی از ابزار کارشان را کنارشان می نهادند و بدین طریق عقیدهء خود را بوجود دنیای دیگر به ثبوت می رسانیدند».
ویل دورانت در جلد اول تاریخ خود صفحه 225 می نویسد: «چرا آن مردم اهرام را ساختهاند؟ شک نیست که از این کار منظور برپا کردن یک اثر بزرگ معماری را نداشتهاند و این کار تنها برای منظور دینی صورت گرفته، اهرام مصر گورهائی بوده که رفته رفته از صورت ابتدائی خود ترقی کرده و به این شکل درآمده است». سپس شرح مبسوطی درباره عقاید مصریان در زندگی پس از مرگ ذکر کرده که انگیزه ساختن اهرام بوده است. و باتوجه به اینکه اهرام مصر به راستی یکی از عظیمترین و شگفت انگیزترین بناهای بشری است و تنها در هرم «خوفو» دو ملیون و نیم قطعه سنگ است که وزن متوسط هرکدام دو تن و نیم و وزن پارهای از آنها به 150 تن می رسد! و زمینی را به وسعت 46 هزار مترمربع دربرگرفته! و این سنگها را از صدها فرسخ راه به پای اهرام آورده اند، و یکصدهزارنفر در مدت 20 سال، برای ساختن این هرم و ساير اهرام به کار گرفته شدهاند که به روایتی مبلغی معادل 16 ملیون دلار در این مدت تنها به مصرف تهیه سبزی و بعضی داروها برای این عده شده است.(1) با توجه به اینها ثابت می شود که مصریهای عهد باستان چه عقیده محکمی به معاد داشتهاند (البته عقیدهای که با خرافات آمیخته شده بود).
این عقیده ریشه دار را نمی توان ساده فرض کرد؛ یا صرفا یک عادت یا نتیجه یک تلقین دانست، بلکه اینگونه عقاید ریشه دار که میان افراد عمومی و جاودانی است نشانه فطری بودن یک مسأله است. زیرا تنها فطرت و غریزه است که می تواند در برابر طوفان شدید گذشت زمان و تحولات اجتماعی و فکری مقاومت کند و همچنان پابرجا بماند، نه عادات و رسوم و تلقينها.
3. رستاخیز کوچک و بزرگ
همانطور که سابقا هم اشاره کردیم نمونهای از رستاخیز و دادگاه بزرگ آن در وجود ماست که بعد از انجام یک کار نیک یا بد بلافاصله در درون جان انسان تشکیل می گردد. گاهی در برابر یک کار نیک و موثر آن چنان احساس آرامش درونی می کند و روح او لبریز از شادی و نشاط می شود که لذت و شکوه و زیبائی آن با هیچ بیان و قلمی قابل توصیف نیست؛ و به عکس، گاهی به دنبال یک عمل خلاف و جنایت که از او سرزده چنان دچار کابوسهای وحشتناک و طوفانهای غم و اندوه می گردد و از درون می سوزد که از زندگی به کلی سیر می شود، و حتی برای رهایی از چنگال این ناراحتی خود را آگاهانه به چوبه دار تسلیم می کند.
این دادگاه عجیب درونی چه شباهت عجیبی به دادگاه رستاخیز دارد؟!
1- قاضی و شاهد و مجری حکم درحقیقت در اینجا یکیاند، همانطور که در قیامت چنین است: «قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَيْنَ عِبادِکَ في ما کانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ»(زمر، 46)؛ (بگو: خداوندا! ای آفریننده آسمانها و زمین، و آگاه از اسرار نهان و آشکار، تو در میان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داوری خواهی کرد!).
2- دادگاه وجدان توصیه و رشوه و پارتی و پرونده سازی رایج بشری را نمی پذیرد، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز می خوانیم: «وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ»(بقرہ، 48)؛ (از آن روز بترسید که هیچکس به جای دیگری مجازات نمیشود، و نه شفاعتی پذیرفته می گردد و نه فديه و رشوهای و نه یاری می شوند).
3- محكمه وجدان مهمترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاهترین مدت رسیدگی کرده و حکم نهایی خود را به سرعت صادر می کند، نه استیناف در آن هست و نه تجدید نظر و نه ماهها و سالها سرگردانی و دربدری، همانطور که درباره دادگاه رستاخیز نیز می خوانیم: «وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»(رعد، 41)؛ (خداوند حکم می کند و حکم او رد و نقض نمیشود و حساب او سریع است).
4- مجازات و کیفرش برخلاف مجازات های معمولی این جهان نخستین جرقه هایش در درون افروخته می شود و از آنجا به بیرون سرایت می کند. نخست روح انسان را می آزارد سپس آثارش در جسم و چهره و خواب و خوراک او آشکار می گردد، همانطور که درباره دادگاه قيامت نیز می خوانیم: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»(همزه، 6/7)؛ (آتش برافروخته الهی که از قلبها زبانه می کشد)!!
5- این دادگاه «وجدان» چندان نیاز به ناظر و شهود ندارد، و در صورت لزوم دست به خارج از وجود انسان دراز نمیکند بلکه معلومات و آگاهیهای خود انسان را به عنوان شهود به نفع یا بر ضد او می پذیرد. همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتی دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند: «حَتَّىٰ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(فصلت، 20)؛ (چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهی می دهند).
این شباهت های عجیب در میان این دو دادگاه نشانه دیگری بر فطری بودن این مسأله است؛ زیرا: چگونه می توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکی از این اوقیانوس عظیم هستی است چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرارآمیزی وجود داشته باشد اما در درون این عالم بزرگ مطلقا حساب و کتاب و دادگاه و محکمهای وجود نداشته باشد این باورکردنی نیست. بنابراین از سه راه، فطری بودن ایمان به زندگی پس از مرگ را می توان اثبات کرد: از طریق غریزه عشق به بقاء و از راه وجود و ادامهء این ایمان در طول تاریخ بشر، و از طریق وجود نمونه کوچک دادگاه رستاخیز در درون وجود انسان.
پایان مقاله
پیشنهاد برای مطاله: «رستاخیز» و فرمان عمومی عدالت!
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.