معلم الهى و این اعمال زننده؟!

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
تفسیر نمونه جلد 12
سوره کهف / آیه 79 - 82 سوره کهف / آیه 71 - 78


آرى، «موسى به اتفاق این مرد عالم الهى به راه افتاد تا این که: سوار بر کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ).
از اینجا به بعد، مى بینیم: قرآن در تمام موارد ضمیر تثنیه به کار مى برد که، اشاره به موسى(علیه السلام) و آن عالم است و این نشان مى دهد که: مأموریت همسفر موسى(علیه السلام)، «یوشع» در آنجا پایان یافت، و از آنجا بازگشت، و یا به خاطر این که: او در این ماجرا مطرح نبوده است نادیده گرفته شده ـ هر چند در حوادث حضور داشته ـ ولى احتمال اول قوى تر به نظر مى رسد.
به هر حال، هنگامى که آن دو بر کشتى سوار شدند «آن مرد عالم کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).
«خَرَقَ» ـ همان گونه که «راغب» در «مفردات» مى گوید: ـ به معنى پاره کردن چیزى از روى فساد بدون مطالعه و فکر است، و ظاهر کار این مرد عالم راستى چنین بود.
از آنجا که موسى(علیه السلام) از یکسو، پیامبر بزرگ الهى بود، و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منکر کند، و از سوى دیگر، وجدان انسانى او اجازه نمى داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند، تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشوده «گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً).
بدون شک، مرد عالم، هدفش غرق سرنشینان کشتى نبود، ولى از آنجا که نتیجه این عمل چیزى جز غرق کردن به نظر نمى رسید، موسى(علیه السلام) آن را با «لام عاقبت» که براى بیان عاقبت و پایان کار مى باشد بازگو مى کند.
این درست به آن مى ماند که: شخصى در خوردن غذا بسیار زیاده روى مى کند مى گوئیم: مى خواهى خودت را بکشى؟! مسلماً او چنین قصدى را ندارد، ولى نتیجه عملش ممکن است چنین باشد!
«إِمْر» (بر وزن شمر) به کار مهم شگفت آور و یا بسیار زشت گفته مى شود. و به راستى ظاهر این کار، شگفت آور و بسیار بد بود، چه کارى از این خطرناک تر مى تواند باشد که یک کشتى را با داشتن سرنشین هاى متعدد سوراخ کنند؟!.
در بعضى از روایات مى خوانیم: اهل کشتى به زودى متوجه خطر شدند و شکاف موجود را موقتاً با وسیله اى پر کردند، ولى دیگر آن کشتى یک کشتى سالم نبود.

* * *

در این هنگام، مرد عالم الهى با متانت خاص خود، نظرى به موسى افکنده «گفت: نگفتم تو هرگز نمى توانى با من (باشى و) شکیبائى کنى»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).

* * *

موسى(علیه السلام) که از عجله و شتابزدگى خود ـ که طبعاً به خاطر اهمیت حادثه بود ـ پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد، در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد کرد و چنین «گفت: مرا در برابر فراموش کارى که داشتم مؤاخذه، مکن! و بر من به خاطر این کار، سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً). یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت، تو با بزرگوارى خود، صرف نظر فرما.
«لا تُرْهِقْنِى» از ماده «ارهاق» به معنى پوشاندن چیزى است با قهر و غلبه، و گاه، به معنى تکلیف کردن آمده است، و در جمله بالا منظور این است که: بر من سخت مگیر و مرا به زحمت میفکن، و به خاطر این کار، فیض خود را قطع منما!.

* * *

سفر دریائى آنها تمام شد، از کشتى پیاده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند، ولى آن مرد عالم بى مقدمه اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اینجا بار دیگر موسى(علیه السلام) از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى گناه، آن هم بدون هیچ مجوز، چیزى نبود که موسى(علیه السلام) بتواند در مقابل آن سکوت کند، آتش خشم در دلش برافروخته شد، گوئى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، اعتراضى شدیدتر و رساتر از اعتراض نخست; چرا که حادثه وحشتناک تر از حادثه اول بود «گفت: آیا انسان بى گناه و پاکى را بى آن که قتلى کرده باشد کشتى»؟! (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْس).«به راستى که چه کار منکر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً).
کلمه «غُلام» به معنى جوان نورس است، خواه به حدّ بلوغ رسیده باشد یا نه.
در این که: نوجوانى را که آن مرد عالم در اینجا به قتل رسانید: به سر حدّ بلوغ رسیده بود، یا نه، در میان مفسران گفتگو است.
بعضى، تعبیر به «نَفْساً زَکِیَّة» (انسان پاک و بى گناه) را دلیل بر آن گرفته بودند که بالغ نبوده است.
و بعضى، تعبیر «بِغَیْرِ نَفْس» را دلیل بر این گرفته اند که او بالغ بوده; زیرا تنها قصاص در حق بالغ، جایز است، ولى روى هم رفته نمى توان به طور قطع در این زمینه با توجه به خود آیه قضاوت کرد.
«نُکْر» به معنى زشت و منکر است، و بازتاب آن قوى تر از کلمه «امر» که در ماجراى سوراخ کردن کشتى بود مى باشد، دلیل آن هم روشن است; زیرا کار اول او زمینه خطرى براى جمعى فراهم کرد که به زودى متوجه شدند و خطر را دفع کردند، ولى در اقدام دوم، ظاهراً او مرتکب جنایتى شده بود.

* * *

باز آن عالم بزرگوار، با همان خونسردى مخصوص به خود، جمله سابق را تکرار کرده «گفت: به تو نگفتم! تو هرگز توانائى ندارى با من صبر کنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً).
تنها تفاوتى که با جمله گذشته دارد، اضافه کردن کلمه «لَکَ» است که براى تأکید بیشتر است، یعنى من این سخن را به شخص تو گفتم!

* * *

موسى(علیه السلام) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى; چرا که دو بار پیمان خود را ـ هر چند از روى فراموشى ـ شکسته بود، و کم کم احساس مى کرد: گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهاى او براى موسى(علیه السلام) در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا، بار دیگر زبان به عذرخواهى گشوده چنین گفت: این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشى مرا نادیده بگیر، اما «اگر بعد از این، از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن; چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْء بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله، حکایت از نهایت انصاف و دورنگرى موسى(علیه السلام) مى کند، و نشان مى دهد: او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود.
و یا به تعبیر دیگر: بعد از سه بار آزمایش، براى او روشن مى شد که: مأموریت این دو مرد بزرگ از هم جدا است، و به اصطلاح آبشان در یک جوى نمى رود!

* * *

بعد از این گفتگو و تعهد مجدّد، «موسى(علیه السلام) با استاد به راه افتاد، تا به قریه اى رسیدند، از اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر، خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَة اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).
بدون شک، موسى(علیه السلام) و خضر از کسانى نبودند که: بخواهند سربار مردم آن دیار شوند، ولى معلوم مى شود، زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده، یا تمام کرده بودند، و به همین دلیل، مایل بودند میهمان اهالى آن محل باشند (این احتمال نیز وجود دارد که: مرد عالم عمداً چنین پیشنهادى به آنها کرد تا درس جدیدى به موسى(علیه السلام) بیاموزد ).
یادآورى این نکته نیز لازم است که: «قریه» در لسان قرآن، مفهوم عامى دارد و هر گونه شهر و آبادى را شامل مى شود، اما در اینجا مخصوصاً منظور شهر است; زیرا در چند آیه بعد تعبیر به «المدینه» شده است.
به هر حال، در این که: این شهر کدام شهر و در کجا بوده است؟ در میان مفسران گفتگو است: از «ابن عباس» نقل شده: منظور «انطاکیه» است.(1)
بعضى دیگر گفته اند: منظور «ایله» است که امروز به نام بندر «ایلات» معروف است و در کنار «دریاى احمر» نزدیک «خلیج عقبه» واقع شده است.
بعضى دیگر معتقدند: منظور شهر «ناصره» است که در شمال فلسطین قرار دارد و محل تولد حضرت مسیح(علیه السلام) بوده است.
مرحوم «طبرسى» در اینجا حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که تأییدى است بر احتمال اخیر.
و با توجه به آنچه در معنى «مجمع البحرین» گفتیم که: منظور محل پیوند «خلیج عقبه» و «خلیج سوئز» است، روشن مى شود: شهر «ناصره» و بندر «ایله» به این منطقه نزدیک تر است تا «انطاکیه».
در هر صورت، از آنچه بر سر موسى(علیه السلام) و استادش در این قریه آمد، مى فهمیم اهالى آن خسیس و دون همت بوده اند، لذا در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم که: درباره آنها فرمود: کانُوا أَهْلَ قَرْیَة لِئام: «آنها مردم لئیم و پستى بودند».(2)
سپس، قرآن اضافه مى کند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مى خواست فرود آید، آن مرد عالم، دست به کار شد تا آن را برپا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ). (3)
موسى(علیه السلام) که قاعدتاً در آن موقع خسته، کوفته و گرسنه بود، و از همه مهم تر احساس مى کرد، شخصیت والاى او و استادش به خاطر عمل بى رویه اهل آبادى سخت جریحه دار شده، و از سوى دیگر، مشاهده کرد: خضر در برابر این بى حرمتى، به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته، مثل این که: مى خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر مى کرد: حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مى داد، تا وسیله غذائى فراهم گردد.
لذا تعهد خود را بار دیگر به کلّى فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى ملایم تر و خفیف تر از گذشته، «گفت: (لااقل) مى خواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).
در واقع، موسى(علیه السلام) فکر مى کرد: این عمل دور از عدالت است که: انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند، این چنین فداکارى کند، و یا به تعبیر دیگر: نیکى خوب است اما در جاى خود.
درست است که: در برابر بدى، نیکى کردن، راه و رسم مردان خدا بوده است، اما در آنجائى که سبب تشویق بدکار، به کارهاى خلاف نشود.

* * *

اینجا بود که: آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسى(علیه السلام) گفت; زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که: موسى(علیه السلام)، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اینک وقت جدائى من و تو است! اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى بر آن صبر کنى، براى تو بازگو مى کنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً).
البته موسى(علیه السلام) هم هیچ گونه اعتراضى بر این سخن نکرد; زیرا درست همان مطلبى بود که خودش در ماجراى قبل، پیشنهاد کرده بود، یعنى بر خود موسى(علیه السلام) نیز این واقعیت ثابت گشته بود که: آبشان در یک جوى نمى رود.
ولى به هر حال، خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى(علیه السلام) وارد شد، فراق از استادى که سینه اش مخزن اسرار بود، و مصاحبتش مایه برکت، سخنانش درس بود، و رفتارش الهام بخش، نور خدا در پیشانیش مى درخشید، و کانون قلبش گنجینه علم الهى بود.
آرى، جدا شدن از چنین رهبرى، سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که: به هر حال موسى(علیه السلام) باید آن را پذیرا شود.
مفسر معروف «ابوالفتوح رازى» مى گوید: در خبرى است که از موسى پرسیدند: از مشکلات دوران زندگیت از همه سخت تر را بگو، گفت:
«سختى هاى بسیارى دیدم (اشاره به ناراحتى هاى دوران فرعون، و گرفتارى هاى طاقت فرساى دوران حکومت بنى اسرائیل) ولى هیچ یک، همانند گفتار خضر(علیه السلام) که خبر از فراق و جدائى داد، بر قلب من اثر نکرد»!(4)
«تَأْوِیل» از ماده «اول» (بر وزن قول) به معنى ارجاع و بازگشت دادن چیزى است، بنابراین، هر کار و سخنى را که به هدف اصلى برسانیم تأویل نامیده مى شود، همچنین پرده برداشتن از روى اسرار چیزى، نیز یک نوع تأویل است.
و اگر تعبیر خواب را تأویل مى گویند، نیز به همین جهت است (آن چنان که در سوره «یوسف» آیه 100 آمده است: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ). (5)

* * *


1 ـ «انطاکیه» از شهرهاى قدیم «سوریه» است که 96 کیلومتر از «حلب» و 59 کیلومتر از «اسکندرون» فاصله دارد، و به خاطر دانه هاى غذائى و دانه هاى روغنیش مشهور است، بندرى دارد به نام «سویدیه» که 27 کیلومتر از آن فاصله دارد (دائرة المعارف فرید وجدى، جلد 1، صفحه 835).
2 ـ «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث.
3 ـ نسبت دادن «اراده» به «جدار» (دیوار) مسلماً مجاز است، و مفهومش این است که آن چنان سست شده بود که گوئى تصمیم گرفته بود فرود آید.
4 ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى» ، ذیل آیه مورد بحث.
5 ـ براى توضیح بیشتر به جلد دوم تفسیر «نمونه»، صفحه 324 (صفحه 437 تجدیدنظر) ذیل آیه 7 سوره «آل عمران» مراجعه فرمائید.
سوره کهف / آیه 79 - 82 سوره کهف / آیه 71 - 78
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma